دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:15 صبح)
حکایت: از کشاورزی نقل می شود که: زمانی که کار کشاورزی مان تمام شد، گندمها را پهن کرده بودیم تا هرکس سهم خود را ببرد، در همین موقع که مشغول استراحت بودیم ، یک زنبور آمد و یک دانه ی گندم را برد، دوباره آمد و یک دانه ی دیگر را برد و چندین بار این کار را تکرار کرد، تا اینکه ما کنجکاو شدیم ببینیم این زنبور گندمها را کجا می برد(با توجه به این مطلب که زنبور به گل و شیرینی علاقه دارد نه به گندم) خلاصه دنبال زنبور رفتیم ، دیدیم زنبور گندم ها را میان یک دیوار خرابی که در آن گنجشک نابینایی است می برد و گنجشک با شنیدن صدای زنبور، دهانش را باز می کند و زنبورهم گندم را در دهان او می گذارد. به اعماق دریا و در بطن سنگ دهد روزی کرم را بی درنگ رساننده ی رزق گنجشک کور پدید آور ظلمت و نار و نور |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||